
عاشقانه ها
از لبانت
با سپيده
به رنگ شفق
آغاز مى شود.
باران و پنجره و سوار
پس از ساليان سال
با، روشن ترانه اى
در يك كلام ،
كه من هم
كارگرم.
خسته، از لباس عاريت
آزاد مى شود.
شمع و فانوس و چراغ،
حتى ستاره
در اين صبح پر اميد
در سايه مى شود.
وفتى ز تيرگى زلف خويش نيز بيزارى
همه غمگنانه ها، در اين سياه ،
با پاى لنگ
به كناره مى شود.
***
بر شانه هاى هفت كوه سر نهاده اى
واژه هاى كهنه،
زير آبشار زلال كلامت
عريان،
پاك و شسته مى شود.
به جان جسارت،
يا، همين لبخند
بر زخم و جراحت.
كه باور ،
از زير خاك و خشك نا بارور
به آفتاب سرك مى كشد.
.
***
پرواز و غوغا و هلهله پرندگان،
با اين سپيده
به رنگ شفق
شوق رهايست
كه با خشم و با سرود
فرياد مى شود.