زر زدنهای دلتنگی
واژه ها را گاهی
میزنم بند به هم
تحت عنوان شعر
میفروشم به شما .
فلسفه هممیخوانم
فلسفه هم میبافم.
گه گاه با گلهای قالی
با سنجاقک در نقاشی
درد دل میکنم.
خون رز میخورم و خون جگر
تا نگویم درد دل را با کس .
در کنار اینها
اهل حالم
عشقبازی میکنم
با ماه ، با ستاره ، با هستی
با اینحال
دل من اینجا نیست
دل صاحب مرده
خارج از محدوده ست .
دل من پیوسته دلگیر ست
انگاری
یک سُوال ، یک ابهام
در وجودم جاری ست .
عقل من سودایی ست
دل من دریایی ست
من کمی آگاهم
رازها میدانم
وحشیم ، آزادم
لیک
عافیت اندیشی در صدد ست
تا مرا رام کند
تا به زنجیر کشد .
وای از دانایی ، وای از نادانی
من چه میگویم کنون
با خودم میگویم هیس ، سکوت .
*********
ما هر زر زدنی را
شعر میدانیم و
هر حرافی را شاعر .
گاه باید زر زد
تا کمی راحت شد .
وطن در مه
وطن را سراسر مه گرفته
خیابانها همه سرد و مه آلود
مردمان سر در گریبان
پر ز اندوه .
هوا تیره ، آسمان اخمو
قمریان کز کرده
گنجشکها خاموش
صدای جغد میآید .
در این خاک مه آلود و گرفته
هزاران ساکت و
جغد نغمه خوان ست .
دلها در سینه ها لرزان
بدنها در غبار غم
مغزها تب کرده و حیران
لحظه ها عرق ریزان
خیابان در مهی مبهم
مردمان سر در گریبان .
سهم من از من
آنگاه که بی حضور من
مرا طرح میزدند
کسی از من نپرسید
مایلی در کدام برهه از تاریخ
در کدام نقطه از زمین
در کدام جامعه
و از کدام ژن
پا به خاکدان بگذاری .
کسی نپرسید
مایلی سفید باشی یا سیاه
زرد یا سرخ .
آنگاه که اسپرم و تخمک
با اتحاد کور
تندیسم را میساختند
کسی از من نظر نخواست .
آنگاه که در گرماگرم هماغوشی
رویاها و آرزوهام زاده میشدند
وآنگاه که یک تن
به آمار رنجکده اضافه میشد
کسی از من نظر نخواست .
سهم من از من چیست ؟
عبدالله فیض اللهی