۱
ساعت،
زنگِ دلتنگی دارد
و هر آوایی، رنگِ عنابِ لبانی.
۲
این فرتور،
داوِ عُسرتِ ماست؛
و عابرانی که می گذرند،
کرند و کور.
۳
نوای دورِ نی
در گسترهٔ شب؛
شراب است و درفشِ بنفش
مواج،
در تکانه های نور.
۴
ما اهالی اینجاییم،
صاحبِ زبانیم؛
سنانی که بر چشمِ شما می خلد.
سرخ زبان وُ سپیدْ جامه وُ
بانگِ سبزِ می دمد.
۵
سکوت،
شقه مان کرده است؛
نیمی، زخمی چرکین
نیمی،
یادواری که از خون ماه می چکد.