اگر جنبش نوازش نسيم ،
بر يال نرم سبزهِ ها نبود
نقاشى نور ، در قاب چشم من
دريا و ابر و كوه و شفق ،
زيبايى سپيده ، اگر نبود
در عطر نان و هيمه،
بر پشت كولبران،
مادران ِزخم و خشم
روياى درخشان ِافروختن نبود،
پرواز عاشقانه كبوتران ِسفيد
در بين ِآبى آسمان و
سرخ دشت لاله ها نبود،
شايد، شايد
الطاف آيه هاى گورزاى سياهتان
در چپاول شرم
برسنگ سردِ غسالخانه را
باور مى كردم.
اگر بلور لزج و لرزان ِ زايشى
كه شادى را به گريه آغاز مى كند، نبود
اگر آفتاب نبود،
آن سيب نبود،
عشق نبود،
زيبايى و زندگى نبود،
سروده همه ى شاعران جهان، زن
اگر نبود،
شايد، شايد
خداى ًگريخته از آدم به آسمانت
را ، باور مى كردم
***
اما به جرأت ، در يك كلام
هيچكس نبود،
زن اگر نبود.
(مارس ٢٠١٩. هاشم فاضلى)