آشفته/ شعری از عباس سماکار
گاهی فکرمیکنم که میآئی و دریچه رخسارت را رو به من میگشائی و اتاقم را روشن میکنی گاهی میبینم آمدهای و من سراسیمه گلهای شکفتهٔ امیدم را رنگ میزنم گاهی پنجرهام به من به آنکه پشت دلم پنهان است امید میدهد گاهی خوابم و تو میآئی و بیداری فردای دلم را آشفته […]